سفارش تبلیغ
صبا ویژن
فضیلتها چهارگونه اند : یکی از آنها حکمت است که قوام آن اندیشه است . [امام علی علیه السلام]

مسافر بی همسفر

 
 
خوشم آمد از آمدنت @@@ ای گل زیبا(دوشنبه 85 آبان 15 ساعت 8:47 عصر )

 

سلام به همه دوستان گلم ... مرسی که اومدید به دیدن باغچم ... امیدوارم از گلهاش خوشتون بیاد ... از طرف باغبون : جمیله _ سوسکی



 
سیندرلا و فرشته مهربون و شاهزاده خر(دوشنبه 85 آبان 15 ساعت 5:0 عصر )

سیندرلا

یکی بود ، دو تا نبود ، زیر گنبد کبود که شایدم کبود نبود و آبی بود ،
یه دختر خوشگل بی پدر مادر زندگی می کرد. اسم این دختر خوشگله سیندرلا بودکه خیلی خوشگل بود . سیندرلا با نامادریش که اسمش صغرا خانم بود و 2 تا خواهر ناتنیاش که اسمشون زری و پری بود زندگی می کرد .
بیچاره سیندرلا از صبح که از خواب پا می شد باید کار می کرد تا آخر شب . آخه صغرا خانم خیلی ظالم بود . همش می گفت سیندرلا پارکت ها رو طی کشیدی؟ سیندرلا لوور دراپه ها رو گرد گیری کردی؟ سیندرلا میلک شیک توت فرنگیه منو آماده کردی ؟
سیندرلا هم تو دلش می گفت : ای بترکی ، ذلیل مرده ی گامبو ، کارد بخوره به اون شکمت که 2 متر تو آفسایده ، و بلند می گفت : بعله مامی صغی ( همون صغرا خانم خودمون ) .
خلاصه الهی بمیرم برای این دختر خوشگله که بدبختیهاش یکی دو تا نبود . .... القصه ، یه روز پسر پادشاه که خاک بر سرش شده بود و خوشی زیر دلش زده بود ، خر شد و تصمیم گرفت که ازدواج کنه . رفت پیش مامانش و گفت مامان جونم ..... مامانش : بعله پسر دلبندم .... شاهزاده : من زن می خوام .....
مامانش : تو غلط می کنی پسره ی گوش دراز ، نونت کمه ، آبت کمه ؟ دیگه زن گرفتنت چیه؟......... شاهزاده : مامان تو رو خدا ، دارم پیر پسر می شم ، دارم مثل غنچه ی گل پرپر می شم .....مامانش در حالی که اشکش سرازیر شده بود گفت : باشه قند عسلم ، شیر و شکرم ، پسر گلم ، می خوای با کی مزدوج شی؟ .......
شاهزاده : هنوز نمی دونم ولی می دونم که از بی زنی دارم می میرم ...... مامانش : من از فردا سراغ می گیرم تا یه دختر نجیب و آفتاب مهتاب ندیده و خوشگل مثل خودم برات پیدا کنم . خلاصه شاهزاده دیگه خواب و خوراک نداشت . همش منتظر بود تا مامانش یه دختر با کمالات و تحصیل کرده و امروزی براش گیر بیاره. یه روز مامانش گفت : کوچولوی عزیز مامان ، من تمام دخترای شهر رو دعوت کردم خونمون، از هر کدوم که خوشت اومد بگو تا با پس گردنی برات بگیرمش ، شاهزاده گفت : چرا با پس گردنی؟
مامانش گفت : الاغ ، چرا نمی فهمی ، برای اینکه مهریه بهش ندی، پس آخه تو کی می خوای آدم بشی ؟ روز مهمونی فرا رسید ، سیندرلا و زری و پری هم دعوت شده بودند . زری و پری هزار ماشاالله ، هزار الله اکبر ، بزنم به تخته ، شده بودند مثل 2 تا بچه میمون ، اما سیندرلا ، وای چی بگم براتون شده بود یه تیکه ماه ، اصلا" ماه کیلویی چنده ، شده بود ونوس شایدم ...( مگه من فضولم ، اصلا" به ما چه شبیه چی شده بود ) .
صغرا خانم حسود چشم در اومده سیندرلا رو با خودش نبرد ، سیندرلا کنار شومینه نشست و قهوه ی تلخ نوشید و آه کشید و اشک ریخت . یهو دید یه فرشته ی تپل مپل با 2 تا بال لنگه به لنگه ، با یه دماغ سلطنتی و چشمای لوچ جلوی روش ظاهر شد ....سیندرلا گفت : سلام....... فرشته : گیریم علیک . حالا آبغوره می گیری واسه من ؟ ...... سیندرلا : نه واسه خودم می گیرم .......فرشته : بیجا می کنی ، پاشو ببینم ، من اومدم که آرزوهات رو بر آورده کنم ، زود باش آرزو کن ...... سیندرلا : آرزو می کنم که به مهمونیه شاهزاده برم ......
فرشته : خوب برو ، به درک ، کی جلوی راهتو گرفته دختره ی پررو ؟ راه بازه جاده درازه........ سیندرلا : چشم میرم ، خداحافظ ...... فرشته : خداحافظ .... سیندرلا پا شد ، می خواست راه بیفته . زنگ زد به آژانس ، ولی آژانس ماشین نداشت . زنگ زد به تاکسی تلفنی ولی اونجا هم ماشین نبود . زنگ زد پیک موتوری گفت : آقا موتور دارید؟ یارو گفت : نه نداریم.
سیندرلا نا امید گوشی رو گذاشت و به فرشته گفت ؟ هی میگی برو برو ، آخه من چه جوری برم؟ فرشته گفت : ای به خشکی شانس ، یه امشب می خواستم استراحت کنم که نشد ، پاشوبیا ببینم چه مرگته !!!! بلاخره یه خاکی تو سرمون می ریزیم . با هم رفتند تو انباری ، اونجا یدونه کدو حلوایی بود ، فرشته گفت بیا سوار این شو برو ، سیندرلا گفت : این بی کلاسه ، من آبروم می ره اگه سوار این بشم . فرشته گفت : خوب پس بیا سوار من شو !!! سیندرلا گفت : یه آناناس اونجاست فرشته جون ، به دردت می خوره؟ .... فرشته : بعله می خوره .....سیندرلا : پس مبارکه انشاالله .
خلاصه فرشته چوب جادوگریش و رو هوا چرخوند و کوبید فرق سر آناناس و گفت : یالا یالا تبدیل شو به پرشیا. بیچاره آناناس که ضربه مغزی شده بود از ترسش تبدیل شد به یه پرشیای نقره ای. فرشته به سیندرلا گفت : رانندگی بلدی؟ گواهینامه داری؟....... سیندرلا : نه ندارم ........ فرشته : بمیری تو ، چرا نداری؟..... سیندرلا : شهرک آزمایش شلوغ بود نرفتم امتحان بدم...... فرشته : ای خاک بر اون سرت ، حالا مجبورم برات راننده استخدام کنم. فرشته با عصاش زد تو کله ی یه سوسک بدبخت که رو دیوار نشسته بودو داشت با افسوس به پرشیا نگاه می کرد . سوسکه تبدیل شد به یه پسر بدقیافه .
سیندرلا گفت : من با این ته دیگ سوخته جایی نمیرم.....فرشته : چرا نمیری؟........ سیندرلا : آبروم می ره....... فرشته : همینه که هست ، نمی تونم که رت باتلر رو برات بیارم ....... سیندرلا : پس حداقل به این گاگول بگو یه ژل به موهاش بزنه . خلاصه گاگول ژل زد به موهاش و با هر بدبختی بود حرکت کردند سمت خونه ی پادشاه.
وقتی رسیدند اونجا دیدیند وای چه خبره !!!!! شکیرا اومده بود اونجا داشت آواز می خوند ، جنیفر لوپز داشت مخ پدر پادشاه رو تیلیت می کرد . زری و پری هم جوگیر شده بودند و داشتند تکنو می زدند . صغرا خانم هم داشت رو مخ اصغر آقا بقال راه می رفت (آخه بی چاره صغرا خانم از بی شوهری کپک زده بود ) خلاصه تو این هاگیر واگیر شاهزاده چشمش به سیندرلا افتاد و یه دل نه صد دل عاشقش شد .
سیندرلا هم که دید تنور داغه چسبوند و با عشوه به شاهزاده نگاه کرد و با ناز و ادا اطوار گفت : شاهزاده ی ملوسم منو می گیری ؟....... شاهزاده : اول بگو شماره پات چنده ؟........ سیندرلا : 37 ....... شاهزاده در حالی که چشماش از خوشحالی برق می زد گفت : آره می گیرمت ، من همیشه آرزو داشتم شماره ی پای زنم 37 باشه. خلاصه عزیزان من شاهزاده سیندرلا رو در آغوش کشید و به مهمونا گفت : ای ملت همیشه آن لاین ، من و سیندرلا می خواهیم با هم ازدواج کنیم ، به هیچ کسی هم ربط نداره .
همه گفتند مبارکه سپس با هم ازدواج کردند و سالهای سال به کوریه چشم زری و پری و صغرا خانم ، به خوبی و خوشی در کنار هم زندگی کردند و شونصد تا بچه به دنیا آوردند....



 
نخندی بی ذوقی(یکشنبه 85 آبان 14 ساعت 8:27 عصر )
  اول این اطلاعیه رو بخونین:

 

 õ  جوایز قرض الحسنه ی بسیجیان:

98تسبیح 99 دانه ای به 100 نفر... 100 عدد جانماز به 101 نفر... 200 متر چفیه به

400نفر (هر نفر نیم متر)

 هر 5 میلی متر ریش در هر روز 1 امتیاز... آخرین مهلت تا پایان هفته بسیج.

 N  میدونم قدمین ولی عوضش قشنگن

 õ  اگه یه روز تو خیابون، از کنار یه گنجشک رد شدی و اون گنجشک نپرید، فکر نکن دوستت

داره، تو رو آدم حساب نکرده !

õ   1 سال = 12 ماه........ 1 ماه = 4 هفته........... 1 هفته = 7 روز....... 1 روز = 24 ساعت............. 1 ساعت = 60 دقیقه..........

 ولی کسی بهم نگفته یک دقیقه بی تو = 1000 سال !

õیه روز تو جهنم همدیگه رو میبینیم! آخه هر دوتامون جهنمی هستیم. تو به جرم اینکه قلبمو دزدیدی... منم به جرم اینکه به جای خدا تو رو پرستیدم! 

õمیدونی فرق تو با عزرائیل چیه؟

عزرائیل رو یه روز ببینم میمیرم, تو رو یه روز نبینم میمیرم !!! 

N راه های دوست پسر آزاری !N

 ۱-اگه بهت زنگ زد(بر فرض اسمش سعید باشه)بگو سلام حمید جون . بعد یه دفعه انگار که تازه متوجه شدی بگو اوا خاک به سرم علی تویی ؟؟؟؟می تونی این سیرو تا هفده باز تکرار کنی ولی بار هجدهم دیگه خطر مرگ داره ! شرکت ما مسئولیتی در قبال این حادثه ندارد.

-2بهش زنگ بزن و بگو کسی خونه نیست و دعوتش کن خونتون ، بعد با دختر همسایه برو سینما گوشیتم خاموش کن . 


3-تا یه شوخی کوچیک باهات کرد سریعا جبهه بگیر وباهاش دعوا کن . با کلماتی از قبیل: مگه تو خودت خواهر مادر نداری؟...یا یه همچین چیزایی ،ولی دوسه دقیقه بعد خودت یه جک فجیعو افتضاح تعریف کن و بعدش بشین و قیافشو تماشا کن.


4-حسابی آرایش کن  و از این شلوارای خیلی برمودا و از این پیرهن آستین کوتاها بپوش و جلو بنده خدا رژه برو.


5-عکسهای دو نفره ای رو که با پسر نوه عمه ی خاله ی پدربزرگ پسر دختر خالتون و یا امثالهم گرفتیو بهش نشون بده ولی اجازه نده حتی یه دونه عکس باهات بگیره.


6-موقع تولدش جلوی دوستاش فقط بهش یه شاخه گل هدیه بده و حالشو حسابی بگیر. حالا اگه تولدشو فراموش کردی که دیگه فبها ! 


7-همین که تو ماشین بغل دستش نشستی شروع کن به عطسه  زدن و از عطر ادکلن چن صد هزار تومنیش که با زجرکش کردن پدر و مادرش خریده ایراد بگیروبگو که به این بو حساسی .



8-وقتی داره باهات حرف می زنه همین که به جاهای حساس حرفاش رسید بی مقدمه موبایلشو بردار و به یکی از دوستات زنگ بزن و چهار ساعت با دوستت حرف بزن و اون بدبختو تو کف بقیه حرفشو و تو فکر قبض موبایل بذار... 

 



 
لیست کل یادداشت های وبلاگ?
 




بازدیدهای امروز: 0  بازدید

بازدیدهای دیروز:3  بازدید

مجموع بازدیدها: 18447  بازدید


» لوگوی دوستان من «
» فهرست موضوعی یادداشت ها «
» آرشیو یادداشت ها «
» اشتراک در خبرنامه «